حس غریبی دارم اینکه آدم گاهی مجبور است برای راحت کردن

خیال دیگران خودش را خوشحال نشان بدهد. اما واقعیت اینطور نیست

دلم برای جنبه هایی از حس ها که اجباراً پنهان می شوند می سوزد وبرای خودم



تاريخ : شنبه 14 دی 1392 | 22:7 | نویسنده : شیطون بلا |

 ***********   

تو بازی زندگی موقعه یار کشی چی خوبه بگی؟

"مــنــو عــشـقـــم",,,,,شـــمــا هـــمــه....!!!

 ************     

کل عمرمون دپرسو تنها بودیم....

ولی تو اعلامیه مون میزنن"شـــادروان"...!

  ************       

درهرورق زمان نوشته ام:به یادت میمانم

حتی اگر هزار صفحه از تو دور باشم.

 *************      

مینویســــــــــم"دوســــــــتــــــت دارم"

نـــــگـــــوتـکـراریـسـت,شـــــــــایــــد

روزی نـبـاشـــم تــا تــکــرارش کـنــم

 ******  

تـــا خــیــالــی هــســت من بــیــادت هــســتــم,

مــگــرآن روزکــه نــه مــنــی بــــاشــد,

نــه یــادی,نـــه خــیـالــی 



تاريخ : شنبه 14 دی 1392 | 22:2 | نویسنده : شیطون بلا |

دکتره میخواسته ببینه 3تا دیوونه خوب  شدن یا نه؟

به اولی یه موز نشون میده میگه این چیه؟ میگه:خیاره;

دومی میگه:سیبه;به سومی نشون میده میگه موزه.

دکتر میگه تو خوب شدی برو داشته میرفته که میگه:

هاهاهاهاخالی بستم انار بود

 *************

حیف نون پسرش میره سربازی بهش میگه:پسرم خوب

 کاراشونو یاد بگیراومدی یه پاسگاه واست میزنم



تاريخ : شنبه 14 دی 1392 | 22:1 | نویسنده : شیطون بلا |

پیرزن طلاهایش را برای کمک به جبهه داد و از اتاق خارج شد

جوانی صدا زد:حاج خانوم.رسید طلاهاتون....!

پیرزن گفت:من برای دو پسر شهیدم هم رسید نگرفتم



تاريخ : شنبه 14 دی 1392 | 21:59 | نویسنده : شیطون بلا |

از صدای  گذر آب چنان مبفهمم تندتر از آب روان می گذرد...

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست!

آن قدر سیر بخند که ندانی غم چیست

لحظه هایتان بی غم ...



تاريخ : شنبه 14 دی 1392 | 21:55 | نویسنده : شیطون بلا |

گاهی "دوست داشتن" پنهان بماند قشنگ تر است ! دوست داشتن را باید کشف کرد ؛ درک کرد ، و از آن لذت برد ... !!!



تاريخ : چهار شنبه 11 دی 1392 | 23:58 | نویسنده : شیطون بلا |

کاش می گفتی دوستت دارم… قلبم می ریخت…

تکه های پازل را با هم از زمین برمیداشتیم و پازل را

با هم از اول می چیدیم و تو میدیدی که تکه گم شده اش بودی…

گر تو را با ما تعلق نیست ، ما را شوق هست



تاريخ : چهار شنبه 11 دی 1392 | 23:57 | نویسنده : شیطون بلا |

هرچه میخواهم غمت را در دلم پنهان کنم

 

 سینه میگوید که من تنگ آمدم ، فریاد کن

 

فریاد....



تاريخ : چهار شنبه 11 دی 1392 | 23:56 | نویسنده : شیطون بلا |

وقتی شب از راه می رسید دلم بیش از پیش غمگین می شود

غم نبودنت در دلم بزرگتر می شود، آن قدر بزرگ که اشکهایم

خود به خود سرا زیر می شود و بالشم را خیس خیس میکند

وقتی شب از راه می رسید، زانوی غم را محکمتر بغل میگیرم

چون از تو فقط غمت و یک عکس برایم به جا مانده ...

شبهایی که اشکهایم جوابم میکنند به سراغ عکست میروم

عکست را رو به رویم میگیرم و شروع میکنم به حرف زدن:

(ببین چه به روزم آوردی، ببین روز و شب من با هم فرقی ندارند

تنها فرقش این است که شب بیشتر غمگین می شود ...

کاش بودی می دیدی از عشق تو چه به سرم آمده. )

دستی میکشم بر روی عکست و آن را روی سینه ام میگذارم

و تا سپیده ی صبح اشکهایم مرا همراهی میکنند ...

بعضی شبها خسته می شوم و دیگر دلم نمیخواهد طلوعی

را ببینم که تو در کنارم نباشی ولی عشقت به من امید میدهد که

شاید روزی آمدی و جای این همه غم را در دلم گرفتی ...



تاريخ : چهار شنبه 11 دی 1392 | 23:46 | نویسنده : شیطون بلا |

یه نگاه به کفش های قشنگت کن دو عاشق ؛

 

 دو یار که بدون هم جایی نمیرن با هم خاکی  

 

میشن با هم میرن زیر بارون ؛

 

 اگه یکی فدا شد دیگری هم فدا میشه ؛

 

کاش آدمها از کفشاشون یاد میگرفتند رسم وفاداری و عشق رو



تاريخ : چهار شنبه 11 دی 1392 | 23:44 | نویسنده : شیطون بلا |

 

 

 

 

مغـــــــــرورَم؟؟

 

 

عِـشقـــــــــــــَم میکـِشـــــــــه...

 

 

تـــَـــــــنـــهــــــــــام؟؟

 

 

بـه خـودَم مربوطـــــــه....!

 

 

ازبعضــیــا مــُتــِــــــــــتِــــنَـــــفـِـــــرَم؟؟؟

 

 

خودشـــون خواستــَـــن...!

 

 

بعضــیــا رو فــَرامــوش کــــــَردَم؟؟؟

 

 

حافظـــــــــه ی خودَمـــــــــــــه...!!

 

 

مثــلِ بَـــچــه هام؟؟؟

 

 

دوست دارم...

 

 

لجبـــــــازَم؟؟

 

 

آره چـــــــه جـــــــــــــــــورَم!!

 

 

کینه ایی ام؟؟

 

 

بــه شمـــــا رَبــطــی نـــداره...!

 

 

ســَنگــدلــَم؟؟؟

 

 

چِــه بهتـَـــــــــر...!

 

 

قــَراره بــاتــو باشــَم؟؟

 

 

نــــــــــــــــــُــــــــــچ

 

 

از مــَن خــوشــِت نـِمـیــاد؟؟

 

 

مــَجــبــور بــه تـَحَــمـُلــَم نــیــسـتی

 

 

راه باز ِ جـــاده دراز هـــــــــــِـــــرررررررررررری!!!!!!!!!!

 

 



تاريخ : پنج شنبه 5 دی 1392 | 21:56 | نویسنده : شیطون بلا |

 

 

 

 

 

 

 

چگونه می شود به زخم های پا گفت

  

تمام راه های رفته اشتباه بوده است..



 

 



تاريخ : پنج شنبه 5 دی 1392 | 21:55 | نویسنده : شیطون بلا |

523273_204000076376125_376075745_n.jpg

حس میکنم دنیاخالیست!!!

مگر تو چندنفربودی...؟؟؟

لعنتی دوست داشتنی...



تاريخ : پنج شنبه 5 دی 1392 | 21:52 | نویسنده : شیطون بلا |

به سلامتيه اونے که تو عصبانيت خواست آرومم کنه....

هر چے از دهنم درومد بهش گفتم.... 

آخرش فقط گفت : بهترے ؟!



تاريخ : پنج شنبه 5 دی 1392 | 21:51 | نویسنده : شیطون بلا |

عشق من 
 
نامه ام را ادر اینجا برایت زمزمه میکنم 
 
باد مرا همراهی میکند و قاصدکم را به دیدارت رهسپار میسازد ...
 
من ...زیباترین عاشقانه ام را 
 
با عشق 
 
با احساسم 
 
برای تو 
 
با قایقی از جنس باد میفرستم 
 
در ساحل منتظر باش 
 
زیرا امواج قایق حاوی عاشقانه ام را برایت خواهند اورد 
 
شاهزاده ای من 
 
دوستت دارم ...


تاريخ : پنج شنبه 5 دی 1392 | 21:49 | نویسنده : شیطون بلا |
به سلامتی همه اونایی که

اونقدر دلشون گرفته که خواب به چشماشون نمیاد !

.
اونا که با اینکه میدونن طرفشون راحت راحت خوابیده ،

بازم هر چند دقیقه زیر چشمی موبایلشونو نگا میکنن،
.
.
.
که شاید یه اس ام اس روشنش کنه !!!



تاريخ : پنج شنبه 5 دی 1392 | 21:47 | نویسنده : شیطون بلا |
 
خاموشی بهانه است


مشترک مورِد نظر فراموشت کردهاست !
13745453795711
 


تاريخ : پنج شنبه 5 دی 1392 | 21:44 | نویسنده : شیطون بلا |

سفیدی برف را برای روحت/شیرینی هندوانه را برای عشقت

سرخی انار را برای قلبت/وبلندای شب یلدا را برای زندگی

قشنگت آرزومند م

 

*************

طلاییترین روزها ارزانی نگاه مهربانت

و

هزاران گل مریم پیشکشه قلبه با صفایت

 

یــــــــــــــلــــــــــــدا مـــــــــبـــــــــــارک



تاريخ : یک شنبه 1 دی 1392 | 1:34 | نویسنده : شیطون بلا |

سلامتی اون کسی که داشت میرفت

گفتم نـرو نمیتونی فراموشم کنی

برگشــت نـگــام کرد

گفتم دیدی نمیتونی …

گفـت: ببخشید شمـــا ؟



تاريخ : شنبه 23 آذر 1392 | 9:1 | نویسنده : شیطون بلا |

 

میگن پُشت سر مسافر آب بریزی برمیگرده

اشــک که از آب زلال تره

 پس چرا مسافر من برنمی گرده

 



تاريخ : شنبه 23 آذر 1392 | 8:58 | نویسنده : شیطون بلا |

 

"مــن"

به دنــبال

"تــويي" مي گــشت

بــراي " مــــــا " شــدن

دريــغ که 

بــازي را

"او" بــــرد....

 



تاريخ : شنبه 23 آذر 1392 | 8:56 | نویسنده : شیطون بلا |
سردش بود دلم را برایش سوزاندم!!!

 

گرمش که شد با خاکستر قلبم نوشت:

 

خـداحـافـظ ...

 



تاريخ : شنبه 23 آذر 1392 | 8:53 | نویسنده : شیطون بلا |

 

شک کرده بودم کسی بین ماست ...
 
اما فهمیدم من بین دو نفر بودم
 



تاريخ : شنبه 23 آذر 1392 | 8:51 | نویسنده : شیطون بلا |

عـشـق یـعـنی یک جهان دلبستــگــی

عـشـق یـعـنـی بــی نهایت خستــگــی

عشق یعنی باتو خواندن از جـنـون

عشق یعنی سوختنها از درون

عشق یعنی باخودت بی گانگی

عشق یعنی یک جهان دیوانگی

عشق یعنی سوختن تا ساختن

عشق یعنی عقل و دین را باختن

عشق یعنی چشم سررادوختن

عشق یعنی همچو شعمی سوختن

عشق یعنی گل شدن در بین خار

عشق یعنی روشنی در شام تار



تاريخ : پنج شنبه 21 آذر 1392 | 10:24 | نویسنده : شیطون بلا |

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته

 

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

 

یک سینه غرق مستی دارد هوای باران

 

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته 

 

 امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن

 

شرمنه ام خدایا امشب دلم گرفته

 

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

 

باید شود هویدا امشب دلم گرفته 

 

 ساقی عجب صفایی دارد پیاله تو

 

پرکن به جان مولا امشب دلم گرفته 

 

 گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است

 

فردا به چشم اما امشب دلم گرفته 



تاريخ : پنج شنبه 21 آذر 1392 | 10:17 | نویسنده : شیطون بلا |

 

عشق يعني چي؟


مي گفت عاشقم ، دوستش دارم و بدون او هيچم و براي او زنده هستم...

او رفت و تنها ماند ....

زندگي کرد و معشوق را فراموش کرد...

از او پرسيدم از عشق چه مي داني ؟ برايم از عشق بگو....

گفت:عشق اتفاق است بايد بشيني تا بيفتد!!!



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 20 آذر 1392 | 14:14 | نویسنده : شیطون بلا |


نقاش خوبی نبودم ، اما این روزها به لطف تو انتظار را خیلی خوب میکشم !
::
::
هرگاه از قلبهای بی عاطفه خسته شدی ، به یاد قلبی باش که به یادت می تپد
::
::
اگر نهایت دوست داشتن در یک قطره باران است ، من دریا را تقدیم تو میکنم
::
::
غروب غمت را به هر قیمتی خریدارم ، چون طلوع شادیت را از ته دل دوست دارم
::
::
نون و پنیر و نمک … جیگر منی با نمک … عشق و صفا ، محبت … I love you به شدت
::
::
به یمن آمدنت هزاران ستاره در آسمان آبی دلم درخشید ، تو اولین و آخرین حکایت بی انتهای عشقی
::
::
آن نازنین کجاست که یادم نمیکند … صد غم به سینه دارم و شادم نمیکند … یک لحظه آنکه بی من هرگز نمی نشست … امروز به یاد کیست که یادم نمیکند
::
::
من به پرواز نمی اندیشم ، به تو می اندیشم ، به تو که بهتر از اندیشه یک پروازی
::
::
تا تویی در خاطرم ، با دیگران بیگانه ام … با خیالت همنشین ، با دوریت دیوانه ام
::
::
سوزی که برف داره بارون نداره … معرفتی که تو داری هیچ کس نداره
::
::
آفتاب که می تابد ، پرنده که میخواند ، و نسیم که میوزد ، با خودم میگویم؛ حتما حال تو خوب است که جهان این همه زیباست



تاريخ : چهار شنبه 20 آذر 1392 | 13:59 | نویسنده : شیطون بلا |

روزهای تکراری ، گذشت آن لحظه های بیقراری


گذشت آن شبهای پر از گریه و زاری


کمی دلم آرامتر شده


فراموشت نکرده ام ، مدتی قلبم از غمها رها شده


شب های تیره و تار من


مدتی بیش نیست که میگذرد از آن روز پر از غم


به یاد می آورم حرفهایت را


باز هم گذشته ها میسوزاند این دل تنهایم را
شعر عاشقانه,شعرهای غمگین
از من نگیر این لحظه ها را،هر چه باشد من یک عاشقم

،
نگاهی به من بینداز ببین به چه روز افتاده ام…


ببین چه کسی مرا به این روز انداخت


تو مرا اینگونه با لحظه های عاشقی آشنا کردی


تو مرا در دام عشق گرفتار کردی

شعر عاشقانه,شعرهای غمگین

آهسته ، قلبم بدجور شکسته


دوباره آمده ای که چه بگویی به این دل خسته


آمده ای دوباره بشکنی قلبم را ،


یا باز هم به بازی بگیری این دل تنهایم را …

شعر عاشقانه,شعرهای غمگین

 



تاريخ : سه شنبه 19 آذر 1392 | 22:24 | نویسنده : شیطون بلا |


کبوتر شد و رفت


روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت


زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت

 

چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم


آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت

 

روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود


مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت

 

او کسی بود که از غرق شدن می ترسید


عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

 

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد


پسری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شعر عاشقانه,شعرهای غمگین

 



تاريخ : سه شنبه 19 آذر 1392 | 22:20 | نویسنده : شیطون بلا |

عادت کرده ام


کوتاه بنویسم


کوتاه بخونم


کوتاه حرف بزنم


کوتاه نفس بکشم


تازگی ها


دارم عادت می کنم


کوتاه زندگی می کنم


یا شاید


کوتاه بمیرم


نمی دانم


فقط عادت …



تاريخ : سه شنبه 19 آذر 1392 | 22:12 | نویسنده : شیطون بلا |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.