دیدمش .... تنم لرزید دلم خواست محو تماشایش باشم ؛
دلم خواست تا آخر عمر به او خیره باشم دلم خواست...
اما این شرم نگذاشت ؛ چون بنفشه ای سر به زیر افکندم ؛
به زمین خیره شدم و او به آرامی از کنارم گذر کرد ؛
با خطی از عطر دورم حصار کشید این دلخواه ترین اسارتی است ؛
که عادلانه ترین حکمش حبس ابد من است
نظرات شما عزیزان:
بعضی حرف ها را “نباید خورد”
بیچاره دل چه میکشد میان این “زد” و”خورد“
پاسخ:به به چه زیبا ممنون که سر زدی بازم بیا