
ای غـرور لــعنتی
دستــت را از روی دهـان این بـیـچاره بـردار
بـگذار فـریــاد کـند و بـگویـد : دوستت دارم
زمــانی از شـنیـدن ایـن جـمله
از خجـالت گـونه هایش سـرخ میشد
حـال چـرا اینقـدر بـی احسـاس شده
کـه صداهایم را بـه خودش نـمیگـیرد
نظرات شما عزیزان:
سسسلااام وب خوووبییی دارییییییییی به وب منم سربزن
تاريخ : سه شنبه 26 فروردين 1393
| 18:45 | نویسنده : شیطون بلا |